همدرنگ خبر

هرآنچه که از دل برآید
  • خانه 

آقا جان شما غریب نیستید ما غریب هستیم 

13 خرداد 1404 توسط زهرا خدری غریبوند

​قرارمان تپه شهدای گمنام بود من زودتر رسیدم از خستگی و گرمای هوا نفس هام به شماره افتاده بود نگاهم به رنگ‌سورمه ای سیر آسمان دوخته شد یقین کردم وقت اذان شده است زیر انداز را درست روبه روی قبور شهدا انداختم و نماز را خواندم ولی هنوز دوستان نرسیده بودند تنها شدنم بین تعداد آدم های معدودی که در رفت وآمد بودند بهانه ای بود که به قصد گلایه دیر کردنشان تماس با آن ها بگیرم

ولی نمی دانم همین که چشمم به بارگاه نیمه کاره قبور شهدای گمنام افتاد یک حسی به دلم افتاد گوشی را قطع کردم.
با خود

م گفتم چه توفیق اجباری من مدت ها در پی این سکوت و تنهایی بودم سکوتی که گاهی نسیم باد آن ها رادر هم می شکست،آن هم شب شهادت امام محمد باقر(علیه السلام).

یاد غربت و تنهایی بقیع افتادم مولای ما حتی همین بارگاه نیمه کاره راهم ندارد که حاجیان آنجا هرساعتی دلشان مثل کوره آجر پزی آتش گرفت کنارش دمی بنشینندحتی نمی توانم تصور کنم سکوت آنجا چه شکلی هست..

ولی آقاجان اگر بی راه نگفته بشم شما غریب نیستید ما غریب هستیم که از شما دوریم ولی بند های پاره پاره دلمان را به یاد شما به همین مرقد نیمه کاره قبور شهدای گمنام دخیل می بندیم که یک روزی در همین دنیای بی سامان، زیارت قبور شما ومادربزرگوارتان خانوم بی بی زهرا(سلام الله) سرمه چشم ما بشود.
.

 نظر دهید »

 خوش غیرت،پرچم تو همیشه بالاست  

22 بهمن 1403 توسط زهرا خدری غریبوند

​❤️ این محمدرضا هست،سن و سالش هم حدود  پنج سال خورده ای بود این را وقتی توی راهپیمایی چشمم به لبخند نمکینش افتاد و از مادرش پیگیر شدم متوجه شدم. 

محمدرضا با اینکه فلج مغزی بود اما امروز  با شور و ذوق حضورش، جای خیلی هایی که برای نیامدنشان بهانه های  واهی داشتند را به خوبی سبز کرد … 

دمت گرم خوش غیرت پرچم تو همیشه بالاست. 

 #راهپیمایی_۲۲_بهمن_مسجدسلیمان

#خاطره_بازی

 نظر دهید »

روایت ننه رضای قصه ما

09 دی 1403 توسط زهرا خدری غریبوند

​🍃ننه رضا یا همان مادر شهید رضا کریمی را وقتی برای لحظاتی مهمان گلزار شهدای اسلام آباد اندیکا شدم برای اولین بار دیدم البته کسی به این اسم صدایش نمی کرد خودم اینجا عنوان کردم چون نامش را نپرسیدم.

🍃ننه رضای این روایت ما با همان صورت پر از نقش و نگار روزگار و قد خمیده و عصایی که تکیه گاهش بود، بالای قبر یکی از شهدا ایستاده بود و من با ذوق اینکه شاید از وابستگان شهید باشد به سمتش رفتم،نسبتش را از شهید پرسیدم سنگینی گوش هایش برای جواب دادن به سوالم یاری اش نمی کرد،چندین دفع سوالم را تکرار کردم تا متوجه شدم ای شهید خویشاوندانش است اما دستش را سمتی نشانه رفت و گفت آنجا قبر پسرم هست او هم شهید شده هست.همراهش شدم که سر مزار پسرش برویم.

🍃در آن فرصت کم در جوارمزار شهید که مجالی برای پرسیدن نام مادر شهید و ضبط خاطرات فرزندش نبودوسنگینی گوش هایش در آن شلوغی نیز اجازه پرسیدن سوال زیادی نداد شاید در آن لحظه ناب، تمام حرف هایی که باید گفته می شد تنها در تماشای قامت همچو سرو ننه رضا که با وجود تکیه به عصا همچنان صلابش را حفظ کرده بود و دیدن چشمان خیسی که نشان از تازگی داغ شقایقش را داشت خلاصه شد.
#مادر_شهید

#به_قلم_خودم

#روایت

 نظر دهید »

اندر احوالات کارت خوان دار های تکدی گر

08 دی 1403 توسط زهرا خدری غریبوند

​اینجا توی شهر ما نه خبری از تاکسی هوایی هست نه متروی زیر زمینی، نه ترموا و اتوبوس برقی، اصلا فکر کردن به اینها فقط یک شوخی خیال انگیز محض هست، اینجا اگر همین قدر که اتوبوس هر لحظه که به ایستگاه رسید سوارت کند یا تاکسی پیدا بشود به خاطر نداشتن پول نقد خاضر شود شماره عابر کارت بدهدیا تعداد اندکی دستگاه کارت خوان داشته باشند یعنی بخت با تو یار هست.
بعدازظهری سوار تاکسی شدم طبق معمول گفتم آقا من برا پرداخت کرایه عابرکارت دارم آقای راننده گفت اشکالی ندارد فقط اینکه من دستگاه کارت خوان ندارم اما شماره کارت دارم گفتم موردی نیست فقط اگر دستگاه کارت خوان داشتید بهتر بود الان خیلی ها از کارت خوان استفاده می کنند حتی تکدی گرها ،اقای راننده هم جوابی داد با این مضمون که من گدا نیستم دستگاه کارت خوان داشته باشم این هم حرفی بود در نوع خودش .
ذهنم رفت سراغ روزی که در حال عبور از جایی بودم تعدادی تکدی گر یک گوشه از جاده نشسته بودند از کناریکی از آن ها که زن به ظاهر جوان ولی رو به میانسال بود رد شدم درحالی که دستش را کشید سمتم درخواست پول کرد اما من چون وجه نقد همراهم نبود درجوابش گفتم پول نقد همراهم نیست.

بدون آنکه انتظارش را داشته باشم بدون درنگ با همان حالت ابراز نیازدرجوابم گفت کارتخوان دارم اگر می خواهی کارت بکش،اما من درحالی که شبیه پراید مدل پایین که آب و روغن قاطی کرده باشد احساساتم درهم عجین شده بود فقط سکوت کردم و سریع رد شدم.

و من هنوز ذهنم در گیر این سوال هست علی رغم خبرهایی مبنی بر برنامه ریزی ها برای ساماندهی در ثبت نام دستگاه کارخوان و نحوه پرداخت مالیات بر حسب عناوین مختلف، چطور برخی افراد در مشاغل مختلف برای فرار از مالیات یا هر بهانه ای دیگر حاضر به دریافت دستگاه کارت خوان نمی شوند اما یک تعداد درقالب تکدی گری به راحتی از این دستگاه استفاده می کنند؟

 نظر دهید »

شعله در شعله تن ققنوس می سوزد/ولی لحظه ی آغاز با پایان چه فرقی می کند

06 دی 1403 توسط زهرا خدری غریبوند

​سید محمد مهدی شفیعی شعری در وصف حاج قاسم سلیمانی گفتند که یه بیت آن این هست:

شعله در شعله تن ققنوس می سوزد
ولی لحظه ی آغاز با پایان چه فرقی می کند

داشتم کانال ها رو چک می کردم نگاهم به کلیپی از یک شهید افتاد ،نمی خواستم بازش کنم اما بالاخره دل کار خودش را کرد، فیلم خاطره یکی از همرزم های شهید نوجوانی به اسم شهید علی عرب بود که تعریف می کرد چطور با اینکه بدنش به خاطر تیر خوردن به خرج آرپیجی های توی کوله اش در حال آتش گرفتن بود اماخاطر اینکه عملیات لو نرود حاضر شد ذره ذره میان شعله ها آب شود اما صدایش در نیاید دوستانش وقتی برگشتند ازپیکر این شهید جز خاکستر و کف پوتین هایش چیزی نمانده بود…

توی کند و کاو هایم متوجه علاقه شهید حاج قاسم سلیمانی به این شهید بزرگوار شدم، طوری که در یک مراسم به یکی از سرداران اینطور گفتند که «اتفاقاً تو باید بروی و مخصوصاً خاطره شهید علی عرب را تعریف کنی»

تازه یادم آمد دی ماه هست و چیزی تا سالگرد شهادت حاج قاسم عزیز نمانده و رسم عاشقی همین هست که باید سراغ دوست داشتنی هایشان رفت تا پی به راز شهادتشان ببری
یادتان گرامی حاج قاسم عزیز که تن ِ مطهر شما همانند تن مطهر شهید علی عرب ،شعله های آتش را به بازی خودش گرفته بود.

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • ...
  • 5
  • ...
  • 6
  • 7
  • 8
  • ...
  • 9
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 18
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

همدرنگ خبر

جستجو

موضوعات

  • همه
  • این شب ها باید در موکب های مرزی سر کرد
  • بدون موضوع
  • کارگاه آموزشی مقاله نویسی با حضور طلاب خواهر مسجدسلیمان

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس