همدرنگ خبر

هرآنچه که از دل برآید
  • خانه 

 خوش غیرت،پرچم تو همیشه بالاست  

22 بهمن 1403 توسط زهرا خدری غریبوند

​❤️ این محمدرضا هست،سن و سالش هم حدود  پنج سال خورده ای بود این را وقتی توی راهپیمایی چشمم به لبخند نمکینش افتاد و از مادرش پیگیر شدم متوجه شدم. 

محمدرضا با اینکه فلج مغزی بود اما امروز  با شور و ذوق حضورش، جای خیلی هایی که برای نیامدنشان بهانه های  واهی داشتند را به خوبی سبز کرد … 

دمت گرم خوش غیرت پرچم تو همیشه بالاست. 

 #راهپیمایی_۲۲_بهمن_مسجدسلیمان

#خاطره_بازی

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

روایت ننه رضای قصه ما

09 دی 1403 توسط زهرا خدری غریبوند

​🍃ننه رضا یا همان مادر شهید رضا کریمی را وقتی برای لحظاتی مهمان گلزار شهدای اسلام آباد اندیکا شدم برای اولین بار دیدم البته کسی به این اسم صدایش نمی کرد خودم اینجا عنوان کردم چون نامش را نپرسیدم.

🍃ننه رضای این روایت ما با همان صورت پر از نقش و نگار روزگار و قد خمیده و عصایی که تکیه گاهش بود، بالای قبر یکی از شهدا ایستاده بود و من با ذوق اینکه شاید از وابستگان شهید باشد به سمتش رفتم،نسبتش را از شهید پرسیدم سنگینی گوش هایش برای جواب دادن به سوالم یاری اش نمی کرد،چندین دفع سوالم را تکرار کردم تا متوجه شدم ای شهید خویشاوندانش است اما دستش را سمتی نشانه رفت و گفت آنجا قبر پسرم هست او هم شهید شده هست.همراهش شدم که سر مزار پسرش برویم.

🍃در آن فرصت کم در جوارمزار شهید که مجالی برای پرسیدن نام مادر شهید و ضبط خاطرات فرزندش نبودوسنگینی گوش هایش در آن شلوغی نیز اجازه پرسیدن سوال زیادی نداد شاید در آن لحظه ناب، تمام حرف هایی که باید گفته می شد تنها در تماشای قامت همچو سرو ننه رضا که با وجود تکیه به عصا همچنان صلابش را حفظ کرده بود و دیدن چشمان خیسی که نشان از تازگی داغ شقایقش را داشت خلاصه شد.
#مادر_شهید

#به_قلم_خودم

#روایت

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

اندر احوالات کارت خوان دار های تکدی گر

08 دی 1403 توسط زهرا خدری غریبوند

​اینجا توی شهر ما نه خبری از تاکسی هوایی هست نه متروی زیر زمینی، نه ترموا و اتوبوس برقی، اصلا فکر کردن به اینها فقط یک شوخی خیال انگیز محض هست، اینجا اگر همین قدر که اتوبوس هر لحظه که به ایستگاه رسید سوارت کند یا تاکسی پیدا بشود به خاطر نداشتن پول نقد خاضر شود شماره عابر کارت بدهدیا تعداد اندکی دستگاه کارت خوان داشته باشند یعنی بخت با تو یار هست.
بعدازظهری سوار تاکسی شدم طبق معمول گفتم آقا من برا پرداخت کرایه عابرکارت دارم آقای راننده گفت اشکالی ندارد فقط اینکه من دستگاه کارت خوان ندارم اما شماره کارت دارم گفتم موردی نیست فقط اگر دستگاه کارت خوان داشتید بهتر بود الان خیلی ها از کارت خوان استفاده می کنند حتی تکدی گرها ،اقای راننده هم جوابی داد با این مضمون که من گدا نیستم دستگاه کارت خوان داشته باشم این هم حرفی بود در نوع خودش .
ذهنم رفت سراغ روزی که در حال عبور از جایی بودم تعدادی تکدی گر یک گوشه از جاده نشسته بودند از کناریکی از آن ها که زن به ظاهر جوان ولی رو به میانسال بود رد شدم درحالی که دستش را کشید سمتم درخواست پول کرد اما من چون وجه نقد همراهم نبود درجوابش گفتم پول نقد همراهم نیست.

بدون آنکه انتظارش را داشته باشم بدون درنگ با همان حالت ابراز نیازدرجوابم گفت کارتخوان دارم اگر می خواهی کارت بکش،اما من درحالی که شبیه پراید مدل پایین که آب و روغن قاطی کرده باشد احساساتم درهم عجین شده بود فقط سکوت کردم و سریع رد شدم.

و من هنوز ذهنم در گیر این سوال هست علی رغم خبرهایی مبنی بر برنامه ریزی ها برای ساماندهی در ثبت نام دستگاه کارخوان و نحوه پرداخت مالیات بر حسب عناوین مختلف، چطور برخی افراد در مشاغل مختلف برای فرار از مالیات یا هر بهانه ای دیگر حاضر به دریافت دستگاه کارت خوان نمی شوند اما یک تعداد درقالب تکدی گری به راحتی از این دستگاه استفاده می کنند؟

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

شعله در شعله تن ققنوس می سوزد/ولی لحظه ی آغاز با پایان چه فرقی می کند

06 دی 1403 توسط زهرا خدری غریبوند

​سید محمد مهدی شفیعی شعری در وصف حاج قاسم سلیمانی گفتند که یه بیت آن این هست:

شعله در شعله تن ققنوس می سوزد
ولی لحظه ی آغاز با پایان چه فرقی می کند

داشتم کانال ها رو چک می کردم نگاهم به کلیپی از یک شهید افتاد ،نمی خواستم بازش کنم اما بالاخره دل کار خودش را کرد، فیلم خاطره یکی از همرزم های شهید نوجوانی به اسم شهید علی عرب بود که تعریف می کرد چطور با اینکه بدنش به خاطر تیر خوردن به خرج آرپیجی های توی کوله اش در حال آتش گرفتن بود اماخاطر اینکه عملیات لو نرود حاضر شد ذره ذره میان شعله ها آب شود اما صدایش در نیاید دوستانش وقتی برگشتند ازپیکر این شهید جز خاکستر و کف پوتین هایش چیزی نمانده بود…

توی کند و کاو هایم متوجه علاقه شهید حاج قاسم سلیمانی به این شهید بزرگوار شدم، طوری که در یک مراسم به یکی از سرداران اینطور گفتند که «اتفاقاً تو باید بروی و مخصوصاً خاطره شهید علی عرب را تعریف کنی»

تازه یادم آمد دی ماه هست و چیزی تا سالگرد شهادت حاج قاسم عزیز نمانده و رسم عاشقی همین هست که باید سراغ دوست داشتنی هایشان رفت تا پی به راز شهادتشان ببری
یادتان گرامی حاج قاسم عزیز که تن ِ مطهر شما همانند تن مطهر شهید علی عرب ،شعله های آتش را به بازی خودش گرفته بود.

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

سوگنامه ای برای مادر شهید فرزاد ممبینی

22 آذر 1403 توسط زهرا خدری غریبوند

​سوگنامه ای برای مادر شهید فرزاد ممببینی

از لحظه ای که خبردرگذشت شما را در خبرها خواندم کلمات طوری درهم تنیده شدند که مجال یاری رساندن به احساسم را به من هم نمی دهند،آن ها هم درمانده بروز احوالات مادرانه ماه نسا خانم شدند،تنها دلخوشی ام در این لحظه تماشای تصاویری از روزهایی هست که میهمان خانه ات شدیم تا از پسرتان برایمان بگویید.وقتی خواسته بودم قاب عکس را بگیری که عکس یادگاری بگیرم شما با همان انگشتان دستی که ازشدت بیماری استخوانی مثل کاغذ مچاله شده بودند آن را در آغوش گرفتی و مثل کودکی نوپا درون بازوانت نشاندی و برایمان از بی قراری هایتان گفتی که هر موقع دلتنگ فرزندم می شوم با عکس هایش صحبت می کنم و به ما یادآور می شدی که مطمئن باشید روح شهید همین جاست و ما را می بیند حتی از گلایه هایت گفتی که پسرم به خاطر اسلام از لباس دامادی،ازدواج و از تمام زندگی اش گذشت پس اجازه پایمال شدن خون شهید را ندهیم و ما ماندیم و این مسئولیت بزرگ …
راستی ماه نساخانم حتی خمیدگی کمر و ناخوش احوالی ات هم حریف میهمان داری و برپایی مجالس روضه خانگی ات نمی شد، من یک بار بخت یاری ام کرد میهمان چای روضه ات شدم.
درکند وکاو خاطراتم با یکی از دوستان یاد آن خاطره مشترک روز های آخر شهریورماه سال گذشته افتادیم که به طور اتفاقی از کنار قبر مطهرپسرتان عبور کردیم که خارج ازگلزار شهدا بود و شما همان پایین قبرنشسته بودید درآن لحظه تو آن شلوغی صداها دقیق نمی دانستم چه حرف های مادر و پسری بین تان رد و بدل می شود ولی به قول آن دوستم در حالی باآن کمرخمیده دستان مچاله شده ات را نزدیک قبر می بردی از شهید می خواستی یک سال دیگرفرصت بدهد که به دیدار قبرش بروی.
الوعده وفا،حتی کمی بیشتر،درست بعد از ایام فاطمیه و چند روز مانده به روز مادر، شما دل از این درد های زمینی بریدی برای ملاقات با آغوش پسرشهیدتان آقا فرزادمببینی.
ولی بانو،گهگاهی که از کوچه تان رد می شدم شما را می دیدم دلم به التماس دعا از شما قرص می شد ،نمی دانستم روزی می رسد که دیدن روی شما در آن کوچه، رویا ی همیشگی شود .به قول فریدون مشیری:بی تو ، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم.

 2 نظر
نظر از: حسین آبتین [بازدید کننده]
حسین آبتین
5 stars

مادربزرگ عزیزم روحت شاد و یادت تا ابد گرامی.ممنونم از نگارش زیبای شما

1403/09/26 @ 00:41
پاسخ از:  
  • همدرنگ خبر

سلام علیکم خواهش میکنم ما به این مادر شهید ارادت داریم این ها لطف خود شهید هستن

1403/10/06 @ 14:51


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

همدرنگ خبر

جستجو

موضوعات

  • همه
  • این شب ها باید در موکب های مرزی سر کرد
  • بدون موضوع
  • کارگاه آموزشی مقاله نویسی با حضور طلاب خواهر مسجدسلیمان

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس