سوگنامه ای برای مادر شهید فرزاد ممبینی
سوگنامه ای برای مادر شهید فرزاد ممببینی
از لحظه ای که خبردرگذشت شما را در خبرها خواندم کلمات طوری درهم تنیده شدند که مجال یاری رساندن به احساسم را به من هم نمی دهند،آن ها هم درمانده بروز احوالات مادرانه ماه نسا خانم شدند،تنها دلخوشی ام در این لحظه تماشای تصاویری از روزهایی هست که میهمان خانه ات شدیم تا از پسرتان برایمان بگویید.وقتی خواسته بودم قاب عکس را بگیری که عکس یادگاری بگیرم شما با همان انگشتان دستی که ازشدت بیماری استخوانی مثل کاغذ مچاله شده بودند آن را در آغوش گرفتی و مثل کودکی نوپا درون بازوانت نشاندی و برایمان از بی قراری هایتان گفتی که هر موقع دلتنگ فرزندم می شوم با عکس هایش صحبت می کنم و به ما یادآور می شدی که مطمئن باشید روح شهید همین جاست و ما را می بیند حتی از گلایه هایت گفتی که پسرم به خاطر اسلام از لباس دامادی،ازدواج و از تمام زندگی اش گذشت پس اجازه پایمال شدن خون شهید را ندهیم و ما ماندیم و این مسئولیت بزرگ …
راستی ماه نساخانم حتی خمیدگی کمر و ناخوش احوالی ات هم حریف میهمان داری و برپایی مجالس روضه خانگی ات نمی شد، من یک بار بخت یاری ام کرد میهمان چای روضه ات شدم.
درکند وکاو خاطراتم با یکی از دوستان یاد آن خاطره مشترک روز های آخر شهریورماه سال گذشته افتادیم که به طور اتفاقی از کنار قبر مطهرپسرتان عبور کردیم که خارج ازگلزار شهدا بود و شما همان پایین قبرنشسته بودید درآن لحظه تو آن شلوغی صداها دقیق نمی دانستم چه حرف های مادر و پسری بین تان رد و بدل می شود ولی به قول آن دوستم در حالی باآن کمرخمیده دستان مچاله شده ات را نزدیک قبر می بردی از شهید می خواستی یک سال دیگرفرصت بدهد که به دیدار قبرش بروی.
الوعده وفا،حتی کمی بیشتر،درست بعد از ایام فاطمیه و چند روز مانده به روز مادر، شما دل از این درد های زمینی بریدی برای ملاقات با آغوش پسرشهیدتان آقا فرزادمببینی.
ولی بانو،گهگاهی که از کوچه تان رد می شدم شما را می دیدم دلم به التماس دعا از شما قرص می شد ،نمی دانستم روزی می رسد که دیدن روی شما در آن کوچه، رویا ی همیشگی شود .به قول فریدون مشیری:بی تو ، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم.