جوجه پنبهای
جوجه پنبهای
تصاویر جوجه رنگیها را که میبینم با مادرم خاطرات دوران کودکیام را مرور میکنم. همان روزهایی که جوجه فروش با صدای بلند جوجه جوجه گفتنش خبر آمدنش را میداد و ما بچهها با ذوق تمام به سویش میدویدیم و چادر مادرمان را میکشیدیم و با خنده میگفتیم: “وای مامان جوجه پنبهای!” بعد هم وادارش میکردیم چند تا از آن ها را برایمان بخرد. همین که جوجهها عضو جدید خانهی ما میشدند در عالَم بچگیخودمان سعی میکردیم مادر خوبی برایشان باشیم. از آب و دانه گرفته تا قفس برای نگهداریشان جزء دغدغههای ما بچهها بود.
گاهی مانند مادری که نگران کودک نوپای خود بود، ما هم با چشمهای تیزبین مراقب این کوچولوهای خوش رنگ و لعاب بودیم تا مبادا طعمهی گربههای پررو بشوند. امان از زمانیکه ناغافل یکی از جوجهها اسیر چنگالهای دشمنشان میشدند یا بر اثر بیماری از بین میرفتند، آن روز دیگر، روز عزای ما بچهها بود.
سالها از آن زمان میگذرد اما دیگر نه صدای خبر آمدن جوجه فروش میآید و نه ذوق دویدنهای کودکانه توی کوچه. یاد صحبت یکی از دوستانم افتادم که گفته بود ما در حقیقت از بچگیمان لذت بردیم نه مانند حالا که بچهها تنها سرگرمیشان فضای مجازی شده است.
#سوژه_هفتگی