بسکویت نذری روضه حضرت علی اصغر(ع)/خاطره یک تبلیغ
بسکویت نذری روضه حضرت علی اصغر(ع)/خاطره یک تبلیغ
سکانس اول : _صدایی از قسمت مردانه مسجدسلیمان
بلند شد که با حالتی اعتراضی تاکید داشت از این به بعد دخترانتون با روسری مسجد بفرستید
سکانس دوم : صدای خانم نماز گزار کهنسال مسجدی هم بابت داد و فریاد های کودکانه دختران در آمده بود که چرا بچه ها یتان را ساکت نمی کنین حق الناس هست و و ادامه گلایه ها…
سکانس چهارم: چهار دختر کوچک که حجابی بر سر نداشتند چادرهای نماز مسجد رامحکم به دست گرفته بودند و روی زمین نشسته بودند صدای مادر دیگری هم این میان بلند شد دختر من الان چون تو ی قسمت زنانه هست چادرش را درآورده بیرون روسری می زند…
صحنه ها پلان به پلان کنار هم چیده می شدن تا این چند دختر خردسال از مسجد و مسجدی شدن فراری شوند.. جای درنگ نبود همراه دوستم رو به خانم کهنسال مسجد کردیم با لحنی محترمانه گفتیم بچه ها را باید جذب مسجد کنیم نسل بعد این ها هستند..
یک لحظه به بسکویت نذری که از روضه خانگی بعدازظهری حضرت علی اصغر(ع) مانده بود نگاه کردم حدود چهار عدد از آن ها مانده بود با اشاره دوستم به عقب نگاه کردم به اندازه چهار دختر کوچولو که وسط مسجد با همان چادر نمازهای بزرگ تر از خودشان کز کرده بودم بودند.
سریع به سمتشان رفتم بسکویت ها را به سمتشان تعارف کردم شاید کمی از سنگینی فضا که رویشان بود کم شود با شادمانی استقبال کردن همراه دوستم کنارشان نشستیم …
با پرس و جو متوجه شدیم بین سنین ۸ تا ۱۰ سال هستند.. از چهره شان مشخص بود سردرگم هستند و دقیقا مفهوم رعایت حجاب را در جا و مکان را
متوجه نیستند با اینکه یکی دو نفرشان هم تازه به سن تکلیف رسیده بودند اما توجیه نبودند ..
در آن فرصت کم و محدود ازشان خواستیم که حالا که آقایی در قسمت زنانه نیست با ما راحت باشند برایشان از رعایت حدود حجاب گفتیم که منظور آن آقا این بود که شماها باید جلو مردان رعایت کنین و ….
وقت نماز که شد یکی دونفرشان که می توانستند به نماز ایستادند یکی از همان دختر کوچولوها لاک داشت وقتی خواست به نماز بایستد برایش توضیح دادم برای وضو باید لاکش را پاک کند بعد وضو بگیرد اینجوری هم وضو و هم نماز باطل است ولی بعد وضو اشکالی ندارد لاک بزند وقتی کسی نبیند.
سکانس پایانی: حین نماز جماعت سه نفر شان آخر صف نشسته بودند و به هم دیگر تاکید می کردند که سر و صدا نکنند شاید یکی حواسش پرت شود
عجله داشتم هنگام خدا حافظی که امیدوار بودم بازهم ببینمشان یکی یکی اسمشان را پرسیدم در نهایت کلمه( ممنون) بود از زبانشان جاری شد نمی دانم شاید به خاطر هم نشینی و توجه به آن ها ،شاید هم به خاطر بسکویت های نذری حضرت علی اصغر(ع) که کار خودشان را کرده بودند..
#داستان_یک_واقعیت
#به_قلم_زهرا_خدری
#به_قلم_خودم
#خاطرات_یک_طلبه
#مسجد_نمره_یک_مسجدسلیمان
#حوزه_علمیه_الزهرا(س)
1402/5/10