کنارت چای مینوشم به قدریک غزل خواندن/به قدری که نفس تازه کنم خیلی نمی مانم
کنارت چای مینوشم به قدریک غزل خواندن/به قدری که نفس تازه کنم خیلی نمی مانم
✍گفت چای برات بریزم؟ درحالی که داشتم استکان های چای روضه خونه شهید فرزاد بهادری روتوی سکوت خودم میشستم نگاهش کردم بهم گفت خیلی ساکت شدی یه لبخند پراز حرف نگفته بهش زدم. سنگینی غم شب تاسوعا اون هم خونه یه مادرشهید شاید بیشتر ترغیبم می کرد توی خودم باشم. ولی این دوست اهل دلم دربرابر سکوت من کم نیارد درحالی که مشغول ریختن چای برام بود بهم گفت میدونی شاعر چی میگه ؟ احساس کردم دست روی نقطه ضعفم گذاشته که من رو به حرف بیاره بهش گفتم چی گفته؟
گفت شاعر میگه: کنارت چای می نوشم به قدریک غزل خواندن| به قدری که نفس تازه کنم خیلی نمی مانم.
شستن ظرفا که تموم شد این لیوان چای باطعم شعرحمیدرضابرقعی روکه روی میزآشپزخونه برام گذاشته بود سرکشیدم و رفتم توی روضه نشستم….
🍃میهمانی روضه خونه شهید تموم شد من سریع رفتم مراسم شب تاسوعای مسجد ولی این شعر،عجیب من رو درگیرخودش کردوچقدر تناسب داشت با این شب واین لحظه واین حال من. آقا جان میبینی این قفس دل پرشده از حرف های ناگفته ای که دلشان پرمی کشد با شما ملاقات کنند یا باب الحوائج .به قول شاعر گفتنی:
کنارت چای مینوشم به قدریک غزل خواندن
به قدری که نفس تازه کنم خیلی نمی مانم
کتاب کهنه ای هستم پر از اندوه، یاشاید
درختی خسته در اعماق گیلانم
رها، بی شیله پیله ،روستایی ساده ساده
دوبیتی های باباطاهرم، عریان عریانم
#شهید_فرزاد_بهادری
#مسجدسلیمان
#شب_تاسوعا
#طلبه_نوشت
#به_قلم_خودم
#نویسندگی