تربیت معکوس
تربیت معکوس
یکی از دوستان دیرینهام برایم خاطرهی دوران کودکیاش را تعریف کرد که مادرش برای او یک جوجه پنبهای زرد خوشگلی را خریده بود. در یکی از شبها به خیال اینکه جوجهی بینوا را از شدت سرمای هوای زمستان نجات دهد آن را زیر پتوی گرم و نرم خود گذاشته بود، اما صبح که بیدار شد با منظرهی تلخی روبرو شد چرا که جوجهی نگون بخت خشک و بیحرکت شده بود و از آن زمان چون خود را مقصر میدانست هیچ وقت جوجهی دیگری نخرید. به قول خودش از این اتفاق تلخ نتیجه گرفت که《گاهی اوقات بیش از حد مهربانی کردن هم میتواند نتیجهی ناخواسته داشته باشد.》
کلامش را تایید کردم و گفتم《مصداق این مسئله میتواند محبتهای افراط گونهی والدین به فرزندانشان باشد چرا که در این میان ، تعادل بین منطق و احساس از بین خواهد رفت و حاصل آن چیزی جز تربیت معکوس نخواهد بود.》
حرفهایمان مانند نان تازه بوی پختگی میداد اما طعم گَسِ عذاب وجدان آن، آزارمان میداد هر دو دلمان میخواست با همین آگاهی به کودکیمان برگردیم و جوجههای زبانبستهای که ناخواسته بلای جانشان شده بودیم را با آگاهی بیشتری مراقبت کنیم شاید چند صباحی بیشتر زنده میماندند اما حیف که این خواسته در حد آرزو خواهد ماند.