سفر خیالی
سفر خیالی
به دعوت دوستان طلبه بوشهریام، سفری خیالی به استان با صفایشان کردم. چشمانم را بستم خودم را روی صخرههای کنار ساحل دیدم. امواجِ نیلگونِ خلیجِ فارس در این فصل سال لحظهای آرام و قرار نداشتند. دوست داشتم یک شیرجه توی آب بزنم و دنبال پری دریاییهای قصه بروم اما یادم آمد که شنا بلد نیستم حتی توی خیالم هم از ترس غرق شدن جرئت این کار را نداشتم.
همانجا منتظر ماندم تا رفقایم از راه برسند تا با هم به زیارتگاه امام زاده ابراهیم(علیه السلام) برویم. فکر کنم میدانند یکی از فانتزیهای زندگی من زیارت تمام امامزادگان این سرزمین است. برای لحظهای رویم را به گوشهای برگرداندم خدای من چه میدیدم؟! قشون نیروهای انگلیسی قصد ورود و تصرف این خاک را داشتند اما خیالم راحت بود رئیسعلی دلواری با آن یاران دلیرش، چنان شبیخون به آنها میزند که آرزویشان را با خود به گور میبرند. یادم آمد همین چند روز پیش سالگرد این شهید ولایتمدار بود.
بالاخره دوستان جدیدم، آرزو و پرنیا از راه رسیدند. برای اولین بار بود از نزدیک میدیدمشان، اما با وجود خونگرمی و جنب و جوش این دختران جنوبی، دیگر برایم غریبی معنایی نداشت. دوست داشتم بیشتر اینجا بمانم و به افق زیبایش خیره شوم اما به قول این دوستان《اگر یک ثانیه بیشتر در این هوای شرجی بمانیم تبخیر میشویم.》راست هم میگفتند هوا چنان گرم بود که دیوارهی تخیلم هم بخار گرفته بود، حتی درست نمیتوانستم رویا پردازیهایم را ببینم. برای همین سریع از صخرههای مرجانی پایین آمدیم تا هرچه سریعتر به مقصدمان یعنی امام زاده ابراهیم(علیهالسلام) برسیم.