یک عکس یک خاطره
یک عکس یک خاطره
گاهی سراغ بعضی عکس ها می روی که خاطره آن می تواند هنوز حس خوب را به تو منتقل کنند…
این عکس مربوط به همین تابستان امسال یعنی قبل ازایام اربعین بود که به زیارت مکان مقدس بیت النور محل عبادت حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) قم رفته بودیم .
یادم می آید صبح روز جمعه ای بود که وارد این زیارتگاه شدیم آن ساعت خیلی خلوت بود سکوتش آرامش خاصی داشت ، به خصوص این پیرمرد خادم که دم درب ورودی روی صندلی با لباس خادمی و شال و کلاه سبز رنگش همین طور آرام روی صندلی نشسته بود.
دوست داشتم این تصویر را به یادگاری ثبت و در یک موقعیتی منتشر کنم که این حس هم منتقل شود اما نمی دانستم چرا پیش نمی آمد.
امشب خبر بزرگداشت عمان سامانی شاعر پرآوازه اهل سامان از توابع چهار محال بختیاری ، را که دیدم سراغ اشعارش رفتم شاید برای این پیر روشن ضمیر خادم ما هم شعری پیدا کردم.
تخلص های خانوادگی این شاعر اهل سامان توجهم را جلب کرد ،پدرش متخلص به ذره،جدش به «قطره» و عمویش هم به «دریا» تخلص داشتند و این شاعر ، خود، از شاعران آیینی بود که در رثای امام حسین(ع) شعر هم گفته که بند اول یکی از این اشعار این طور شروع شده بود:
«باز هستی طاقتم را طاق کرد
دفتر صبر مرا، اوراق کرد
یادم آمد خلوتی خالی ز غیر
پیری اندر صدر آن، یادش بخیر
خم صفت صافیدل و روشنضمیر
خِضروَش گمگشتگان را دستگیر
مَر مرا از حال خویش افزوده حال
خواب بود این می ندانم یا خیال