یک خاطره از شهیدمهران زرافشان
پنج سال از آن واقعه دردناک بلوار قدس اهوازمی گذرد بازهم سراغ فیلم ها وعکس های به یادگار مانده از آن روز می روی که هر بار با دیدنشان مثل روضه مصور برایت عاشورا را تداعی می کنند.
تماس با خواهر شهید مهران زرافشان که از شهدای آن روز بود را می گیرم از او می خوام یکی از آن خاطرات شنیدنی آقا مهران را با زبان خودش بازگو کند..
برایم صوت چند خاطره می فرستد از بینشان سراغ خاطره ای می روم که به نقل از شاهد عینی ،او و محمد طه اقدامی را که هردو در آن روز به شدت زخمی شده بودند روی تخت بیمارستان مجاور هم خوابانده بودند.
خواهرش از علاقه زیادبرادرش به بچه ها صحبت کرد و گفت مهران بیش از حد بچه هارا دوست داشت.
در آن روز بااینکه خودش به علت جراحات زیاد در آستانه شهادت بود اما در عین حال به محمدطاهای کوچک درتمام مدت که از درد بی قراری و گریه می کرد دلداری می داد به او می گفت *چیزی نیست خوب می شوی*،حین همین دلداری دادن ها
هم دادن هابودمحمد طاها آسمانی شد و به فاصله کمی بعد هم خودش بعد از انتقال به بیمارستان دیگری پر کشید.
خواهر آقا مهران از حسی که بعد از این همه سال ذهنش را درگیر خود کرده گفته که در آن لحظه مهران یعنی چه کشید وقتی محمد طاها جلو چشمانش شهید شد.
#ستارگان_راه
#خاطرات_ماندگار
#به_قلم_خودم