روایت ننه رضای قصه ما
🍃ننه رضا یا همان مادر شهید رضا کریمی را وقتی برای لحظاتی مهمان گلزار شهدای اسلام آباد اندیکا شدم برای اولین بار دیدم البته کسی به این اسم صدایش نمی کرد خودم اینجا عنوان کردم چون نامش را نپرسیدم.
🍃ننه رضای این روایت ما با همان صورت پر از نقش و نگار روزگار و قد خمیده و عصایی که تکیه گاهش بود، بالای قبر یکی از شهدا ایستاده بود و من با ذوق اینکه شاید از وابستگان شهید باشد به سمتش رفتم،نسبتش را از شهید پرسیدم سنگینی گوش هایش برای جواب دادن به سوالم یاری اش نمی کرد،چندین دفع سوالم را تکرار کردم تا متوجه شدم ای شهید خویشاوندانش است اما دستش را سمتی نشانه رفت و گفت آنجا قبر پسرم هست او هم شهید شده هست.همراهش شدم که سر مزار پسرش برویم.
🍃در آن فرصت کم در جوارمزار شهید که مجالی برای پرسیدن نام مادر شهید و ضبط خاطرات فرزندش نبودوسنگینی گوش هایش در آن شلوغی نیز اجازه پرسیدن سوال زیادی نداد شاید در آن لحظه ناب، تمام حرف هایی که باید گفته می شد تنها در تماشای قامت همچو سرو ننه رضا که با وجود تکیه به عصا همچنان صلابش را حفظ کرده بود و دیدن چشمان خیسی که نشان از تازگی داغ شقایقش را داشت خلاصه شد.
#مادر_شهید
#به_قلم_خودم
#روایت